سفارش تبلیغ
صبا ویژن
انصاف، اختلاف را می زُداید و الفتْ پدید می آورد. [امام علی علیه السلام]
بزرگترین دایرکتوری ایرانیان
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • روزی یک مرد ثروتمند، پسر کوجکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.
    در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
    پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
    پدر پرسید آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
    پسر پاسخ داد: بله پدر!
    و پدر پرسید: چه چیزی ازاین سفر یاد گرفتی؟
    پسر کمی فکر کرد و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنهابی انتهاست!
    با شنیدن حرفهای پسر، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!

    for read or download more short story click here

    برای خواندن و دانلود بقیه ی داستان های کوتاه این جا کلیک کنید


    امیر حسین افتخاری ::: دوشنبه 87/3/6::: ساعت 3:25 عصر
    نظرات دیگران: نظر

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 27
    بازدید دیروز: 282
    کل بازدید :233288


    >> درباره خودم <<

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    بزرگترین دایرکتوری ایرانیان

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >> فهرست موضوعی یادداشت ها <<
     
    <